چهار ساله بود.مریضی سختی گرفت.پزشکان جوابش کردند.گفتند: این بچه زنده نمی ماند.
پدرش او را نذر آقا ابا الفضل (ع) کرد.روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت !
هر چه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم (ع) بیشتر می شد.
در جبهه مسئول دسته گروهان اباالفضل (ع) از لشکر امام حسین (ع) بود.
خوشحال بود که به عاشقان ارباب خدمت می کند.
علیرضا کریمی شانزده سال بیشتر نداشت.
آخرین باری که به جبهه می رفت گفت:
راه کربلا که باز شد بر می گردم ! پانزده سال بعد پیکرش باز گشت.
همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت !!
آمده بودبه خواب مسئول تفحص .گفته بود:
زمانش رسیده که من بر گردم !! محل حضور پیکرش را گفته بود !! عجیب بود.
پیکرش به شهر دیگری منتقل شد.
مدتی بعد او را آوردند.
روزی که تشییع شد تاسوعا بود. روز اباالفضل (ع).
********************